روزانه‌های امیر

کمی جدی‌تر

روزانه‌های امیر

کمی جدی‌تر

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۸ اسفند ۹۱، ۱۱:۰۹ - روژان سری با کسر "ی"
    :-/

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کار» ثبت شده است

چند ساعت پیش، پشت ترافیک عجیب و غریب و کلاچ و ترمز گرفتن‌های تمام نشدنی بین کلاس زبان تا محل کار داشتم به این فکر می‌کردم که "چی شد که این‌طوری شد". یعنی چه اتفاقی افتاد که اول دبیرستان به مجله دوست‌داشتنی‌ام نامه زدم که "منم می‌خوام تو بازی باشم" و چه شد که شانزده سالگی، یکهو شدم همکار جمعی که خیلی خیلی بیشتر بلد بودند و چطور شد که پرت نشدم بیرون. چه رویدادهایی سر هم شدند که معدل دیپلمم بشود 17.55 و زاویه‌ای که اول دبیرستان بین درس و کار و زندگی در حد چند صدم نمره خودش را نشان می‌داد، حالا آنقدر باز شده که زورکی و فقط برای گرفتن معافیت تحصیلی، دانشگاه علمی کاربردی ثبت‌نام می‌کنم.

این اسمش اصلا خاص بودن نیست. یعنی بیست سال بعد اگر دختر داشته باشم، الکی برایش خالی نمی‌بندم که تو بابای خیلی خفنی داشتی؛ اما مطمئنا روند این سال‌ها را معمولی هم نمی‌بینم. یعنی روند یا باید این باشد که تو درس می‌خوانی، سربازی می‌روی، کار پیدا می‌کنی و آخر سر ازدواج؛ یا آن‌طور که بزرگترها همیشه پیش‌بینی می‌کنند، درس را ول‌ می‌کنی و تمام، سیکل از اینجا قطع می‌شود. تو بدبخت می‌شوی و با دیپلم می‌روی سربازی و بالای برجک و آوارگی.

اما واقعا این‌طور نشد. یعنی ریسک کردم و نشد. در همه این مدت، یعنی سه سالی که مدیر مدرسه پیش‌دانشگاهی را شش ماه یک بار برای واریز مبلغ شهریه و گرفتن معافیت تحصیلی ترم جدید می‌دیدم، مطمئنا استرس سربازی وجود داشت، اما بالاخره باید برای نوشتن بقیه سناریوی زندگی‌ تصمیم می‌گرفتم. قید کار را به خاطر درس می‌زدم یا قید درس را به خاطر کار؟ و من دقیقا مشکلم همین‌جاست و اصلا همین مشکل را روی شبکه اجتماعی‌ام نوشته بودم که قرار شد تبدیل به یادداشت شود. مشکل من اینجاست که منی که سیزده سالگی هاست و دامین می‌فروختم، و هر روان‌شناسی تشخیص می‌دهد که این آدم، ادمی نیست که جغرافی و تاریخ بخواند، چرا باید بین درس و کار یکی را انتخاب می‌کردم.

من نه کارشناس تحصیلی هستم و نه سواد نظر دادن در این حوزه را دارم، اما داشتم به این فکر می‌کردم که بزرگترین و دردناک‌ترین مشکل نظام آموزش ما این است که آدم‌ها در دبیرستان (یعنی دوره‌‌ای اولین مزه‌های نبودن پول برای اولین بار موقع کافه رفتن و خوش گذرانی زیر زبان آدم می‌رود) هیچ‌چیزی درباره کارآفرینی و راهکارها و الفبای راه‌اندازی یک تجارت جمع و جور تیمی یا حتی تک نفره را یاد نمی‌گیرند. یعنی دختر و پسرها وقتی دیپلم می‌گیرند، هیچ تصوری از بازار سرمایه ندارند و به نظرم آدم‌ها حتی در رده‌های بالاتر هم راه و رسم کار کردن در سازمان‌های مختلف را یاد می‌گیرند، نه راه اندازی یک کار جدید؛ یکی دکتر می‌شود و یکی کارمند و یکی کارگر. مشکلم همین‌جاست. اینکه چرا نباید در شرایطی که "نرخ بیکاری" یکی از عمده دعواهای بین کارشناسان و دولت و نهادهای مختلف جامعه است، کتابی دقیقا با همین موضوع کارآفرینی (و خصوصا این‌روزها کارآفرینی آنلاین) در دبیرستان  وجود داشته باشد و امتحان ترمش راه‌اندازی شغلی باشد که سر ماه از آن حداقل یک ریال در بیاید! آدم‌ها برای خودشان –و دوستان‌شان- شغل بسازند؛ نه اینکه دکترا بگیرند و باز دو سال دنبال شغل بگردند. حتی اگر یک نفر هم این کار را کند، یعنی این کتاب و تدریس و هزینه نتیجه داشته؛ نه اینکه صد جور کتاب خواندنی حفظ کنیم و آخر سر جز بخش‌هایی از آنها که سر کلاش مسخره‌شان می‌کردیم چیز دیگری یادمان نمانده باشد.

شخصا برای من غم‌انگیز است که سه سال تجربه کردن و راه‌اندازی پروژه‌های مختلف، هرچند نهایتا نتیجه خوبی داشته و خدا را شکر، به قیمت گذشتن از دنیای هیجان‌انگیز یاد گرفتن علوم جدید و تحصیل در دانشگاه‌های درست و حسابی تمام شده. غصه چیزی را نمی‌خورم؛ راهی بوده که انتخاب شده اما به هر حال من با این بایدهای اجباری که ادم‌هایی که به قدرتی می‌رسند، با تعریف کردن‌شان، زندگی بقیه آدم‌ها را خراب می‌کنند همیشه مشکل داشتم و دارم.


یادداشتم در شماره 422 همشهری جوان

  • امیرجلال‌الدین شوکتی